مروری بر تلاشهای ناکام دشمنان
علیه انقلاب اسلامی-17
دسیسه همدستی رژیم بعث عراق و انگلیس در سفارت ایران
تهیه و تنظیم: سید مهدی
حسینی
مقدمه
همانطور که تاکنون یادآور شدیم پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران
سلسلهای از توطئهها و دسیسهها علیه انقلاب اسلامی در دستور کار کشورهای
استعمارگر بود. اشاره شد که پس از ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در تهران و
افشای اسناد جاسوسی آن، آمریکاییها از انجام هیچ توطئهای از جمله تهدید
نظامی، تحریم اقتصادی، بلوکه کردن اموال ایران دریغ نکردند و تا توانستند
از این قبیل اقدامات مذبوحانه انجام دادند که برخی از آنها مانند عملیات
نجات و طرح حمله نظامی به ایران از طریق طبس دچار سرنوشت شومی شدند که به
بحث گذاشته شد. چند روز پس از این شکست فضاحتبار، کشور استعمارگر انگلیس
به نفع آمریکاییها وارد عمل شد و با طرح نقشهای دیگر، اما این بار در
لندن ورود پیدا کردند. با یک برنامه از پیش طراحیشده از قبل در اواسط
اردیبهشت سال ۵۹ حدود ۱۰ روز پس از واقعه طبس حادثه پیچیدهای رخ میدهد؛
تعدادی تروریست به سفارت ایران در لندن حمله میکنند و یک فاجعه خفتبار
برای خودشان رقم میزنند. این برنامه با هدایت آمریکا، و همکاری انگلیس،
بهمنظور ضربه زدن به ایران و آزادی گروگانهای آمریکایی در تهران طراحی
شده بود. این توطئه جز رسوایی برای انگلیسیها دستاورد دیگری نداشت. اگرچه
برخی تحلیل کردهاند که برای تحتالشعاع قرار دادن واقعه طبس بوده است، اما
زوایای پیچیده آن همچنان پنهان مانده است، در واقع این حادثه را باید یکی
از مجموعه دسیسهها علیه انقلاب اسلامی در تاریخ انقلاب ثبت کرد.
برنامه گرفتن سفارت
در مباحث توطئه خلق عرب در خوزستان طی مباحث گذشته اشاره شد که جریانی در
استان خوزستان از ناحیه انگلیس حمایت میشدند و از سابقه تاریخی برخوردار
بودند. در آن ماجرا عدهای از عناصر تروریست که در عراق آموزش میدیدند و
در خوزستان ایران اقدام به ترور و انفجار لوله نفت میکردند، دستگیر،
زندانی و محاکمه شدند و یادآور شدیم که خواسته آنها جداییطلبی استان
خوزستان بود. به همین بهانه شش نفر از اعضای گروهک تروریستی موسوم به
«اعراب جداییطلب خوزستان» از طریق سفارت بریتانیا در بغداد، روادید ورود
به کشور انگلیس را دریافت میکنند و برای مدتی اوقات خود را در لندن با
پولهای اعطایی از حکومت صدام سپری میکنند تا زمان عملیات فرارسد. در همین
زمان انگلیس به فاصله کوتاهی تمام دیپلماتهای خود را از تهران فراخوان
میکند. براساس آنچه نقل شده ۲۶ نفر در سفارت ایران در لندن مشغول کار
بودند، از طرفی هم ۹۱ نفر از همین فرقه در استان خوزستان زندانی هستند. به
نظر میآید ظاهر قضیه این بوده، اما رژیم بعثی عراق با همدستی انگلیس
خوشخدمتی به آمریکا را در دستور کار خود قرار میدهد و طرح گروگانگیری ۲۶
نفر از کارکنان سفارت ایران در لندن بهمنزله بهترین اهرم فشار علیه انقلاب
اسلامی است. آنها آزادی ۹۱ نفر در خوزستان ایران را خواهانند و از طرف دیگر
با اهداف آمریکایی همسویی دارد، چون لحظات قبل از حمله تروریستها،
پلیسهای محافظ که حق ورود به سفارت را ندارند، به بهانه نوشیدن قهوه ترکِ
پست کرده بودند.
حمله تروریستها
براساس آنچه در اخبار آمده است در ساعت ۳۰/۱۱ دهم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، سفارت
جمهوری اسلامی ایران در لندن در زمان نخستوزیری خانم مارگارت تاچر به مدت
پنج روز ازسوی شش نفر اشغال میشود. گروگانگیران با حمله به سفارت، ۲۶ نفر
از جمله؛ ۱۷ نفر از اعضای سفارت، ۸نفر مراجعهکننده و یک نفر پلیس نگهبان
سفارت را به گروگان میگیرند و در آن هنگام دکتر غلامعلی افروز، کاردار
سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن بود. اشغالگران دائماً تهدید میکردند و
از وی میخواستند که به پلیس بگوید آنان در پیگیری مطالبات خود جدّی هستند.
گروگانگیران گاهی خود را عضو سازمان سیاسی خلق عرب خوزستان و گاهی متعلق به
جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان (خوزستان) معرفی کردند. این
افراد طی یک تماس تلفنی با بخش برونمرزی بیبیسی خواستههای خود را شامل
آزادی ۹۱ عرب از زندانهای خوزستان و اعزام آنان به لندن طی یک مهلت ۲۴
ساعته و همچنین خودمختاری عربستان (خوزستان) و شناسایی آن ازسوی دولت ایران
اعلام کردند. باوجود تهدیدات سفارت درباره کشتن گروگانها، وزارت امور
خارجه جمهوری اسلامی براساس سیاست شورای انقلاب هیچگونه نرمشی در مواضع
اولیه نشان نداد و حاضر به معامله با گروگانها نشد و حتی در پاسخ آنان
اعلام کرد که دیپلماتهای ایرانی آماده شهادت هستند و از مرگ نمیهراسند.
تروریستها دست به اقدام وحشیانهای میزنند و عباس لواسانی را به شهادت
میرسانند و جنازهاش را از پنجره به بیرون سفارت پرتاب میکنند. پس از این
حادثه، آقایان دادگر، صمدزاده، دکتر افروز مجروح میشوند.
ورود نیروهای ویژه انگلیس
روز ششم این حادثه بود که نیروهای عملیات ویژه انگلیس به نام اسایاس در
طرح عملیاتی به نام «پرنسس گیت» با یک یورش برنامهریزی شده و طبق دستور به
سفارت حملهور شدند و با درگیری و خسارت مالی و جانی موفق به پایان
گروگانگیری میشوند. در این عملیات پنج گروگانگیر مهاجم سفارت کشته شدند
ولی نفر ششم فردی به نام «فوزی بداوینژاد» که خود را میان گروگانهای
نجاتیافته، پنهان کرده بود، توانست از حمله نیروهای انگلیسی جان سالم به
در ببرد، وی سپس شناسایی و دستگیر گردید و در دادگاه انگلیس به حبس ابد
محکوم شد.
در این عملیات نیروهای اسایاس (S.A.S) به طبقات اول و دوم سفارت ایران در
لندن میروند، پس از حمله نیروهای پلیس چهار تروریست را از بین میبرند. کل
این عملیات ۱۱ دقیقه طول میکشد. با وجود اینکه نیروهای ویژه در این مدت
کوتاه کار را تمام کردند، اما با پنج روز تأخیر که به شهادت دو نفر و چندین
مجروح منجر شد، مواجه میشوند. سؤالات و شبهات زیادی در اینباره وجود دارد
که چرا پلیس انگلیس از روز اول در این ماجرا وارد نشد و نقشی در این رابطه
ایفا نکرد و حتی با تروریستها همکاری داشت.
ابهام در کشته شدن گروگانگیرها
در این ماجرا عدهای از دانشجویان مقیم لندن دست به اعتراض زدند و در «هاید
پارک» تجمع کردند و درخواست ورود به سفارت را داشتند، اما پلیس انگلیس
اجازه ورود به آنها نداد و دولت انگلیس اساساً به دنبال همین بود و با
پایان دادن به موضوع گروگانگیریها مخالف بود. عباس سلیمینمین یکی از
دانشجویان فعال که در آن ایام حضور داشته است، در اینباره میگوید: «روز
سوم تروریست درخواست کردند که حداقل یک سفیر بگویید بیاید و باز هم دولت
انگلیس با این امر مخالفت کرد. در این لحظه برای ما و دانشجویان محرز شد
که پلیس انگلستان براساس یک سیاست از قبل طرحریزیشده عمل میکند، لذا
دانشجویان به پلیس اعلام کردند که شما دارید تعلل میکنید و نمیخواهید
موضوع گروگانگیری پایان پیدا کند. در همان روز به جمهوری اسلامی ایران
پیام داده شد که بعداً متن پیام در نماز جمعه مطرح شد که اگر میخواهید
موضوع سفارت ایران پایان بپذیرد، شما هم موضوع سفارت آمریکا در ایران را
مرتفع کنید. علیالقاعده دولت انگلستان برای آنکه ریشه تروریستها را خشک
کند میبایست آنها را دستگیر و شبکه اصلی آنها را شناسایی میکرد، اما
نکتهای که حائز اهمیت است ورود نیروهای ویژه انگلیسیها به نام (S.A.S) به
داخل سفارت است که همه آن شش تروریست با گروگانگیرها تسلیم شدند. پلیس
ویژه انگلیس اعتراف کرد که به ما دستور داده شده بود که همه گروگانگیرها
را بکشیم.»
بنابراین گروگانگیرها با ابهام و در قالب یک طرح دیگری کشته شدند و یکی
از آنها که مخفی شده بود، الزاماً باید او را برای محاکمه به ایران تحویل
میدادند، که او را حبس کردند و بعد هم آزاد شد.
دو شهید و چند مجروح
پس از اینکه شهید عباس لواسانی را بهطور وحشیانه (با شلیک گلوله به مغز
او) به شهادت میرسانند و از پنجره به خیابان پرتاب میکنند، تعدادی مجروح
بر جای میگذارند که علیاکبر صمدزاده یکی از عناصر فعال و ارزشمند بهعلت
شدت خونریزی پس از مدتی به شهادت میرسد. شهید صمدزاده که دوره کارشناسی و
کارشناسیارشد خود را در رشته اقتصاد ریاضی و کامپیوتر گذرانده بود و با
وجود مخالفت رژیم شاه به علت تسلیم نشدن وی در مقابل خواستههای ناصحیح در
صدد بازگرداندن او بودند، ولی شهید صمدزاده با مشکلات زیاد و بدون استفاده
از بورس به منظور بهره دادن به ملت خود تصمیم گرفت دوره دکترای کامپیوتر را
در کشور خود بگذراند. او بهعلت فعالیتهای سیاسی از طرف رژیم شاه
ممنوعالخروج شد و مدتی تحت تعقیب بود.
پرونده سفارت ایران در لندن در وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در جریان
قرار میگیرد. کمیتههایی در این زمینه ایجاد میشود، اما به طور جدّی
دنبال نمیگردد. در حقیقت پرونده این توطئه علیه انقلاب اسلامی همچنان در
ابهام مانده است.
حكایت زمانه
مهلکه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
در آستانه بررسي طرح عدم كفايت
سياسي بنيصدر در مجلس شوراي اسلامي، سازمان منافقین شورش مسلحانه 30 خرداد
را تدارك ميديد. تشكيلات و ساختار سازمان از مدتها قبل به خدمت شرايط
جديد درآمده بود. اكيپهاي مختلفي توسط عناصر مسئول نهادها، بهویژه نهاد
دانشآموزي و دانشجويي، سازماندهي شدند كه هر كدام ميبايست با چند تيم،
جريان راهپيمايي مسلحانه را پيش ببرند. بعضي مسئول ايجاد درگيري و رو در
رويي با پاسداران بودند و بعضي بايد به كار تبليغي و افشاگري تهاجمي
ميپرداختند. خطوطي كه سازمان ارائه داد، حاوي نكاتي از اين قبيل بود:
ـ كارهاي پراكنده كافي است و آمادگي لازم در مردم بهوجود آمده است.
ـ راهپيماييهاي مقطعي اثر خود را كرده و مرحله گذار كمّي به كيفي رسيده
است.
ـ زمينه عيني انقلاب آماده است و ما اگر زمينه ذهني را آماده كنيم، انقلاب
انجام ميشود.
ـ اين قابل پيشبيني است كه پس از قيام 30 خرداد تمامي امكانات سرخ ما سفيد
بشود.
براساس دستورالعمل سازمان، هواداران تشكيلاتي ميبايست مسلح و دستكم به
سلاح سرد مجهز باشند:
ـ مردم را بايد در فضايي از رو در رويي نظامي با رژيم قرار داد و آنان را
وارد مرحله تازه مبارزه كرد تا كيفاً ارتقا يابند!
ـ ما پيشتاز مردم هستيم و بايستي هميشه يك قدم از آنها جلوتر باشيم.
بنابراين در شرايطي كه مردم با دست خالي جلو رژيم ميآيند، ما از اسلحه سرد
استفاده ميكنيم و در قدم بعدي كه مردم از اسلحه سرد استفاده خواهند كرد،
ما با سلاح گرم وارد عمل خواهيم شد!
كادر مركزي سازمان از مدتي قبل فراهم ساختن نظر مساعد دولتهاي خارجي جهت
«قيام عليه جمهوري اسلامي» را به عهده گرفته بود. طبق اظهارات يكي از
مسئولان حفاظت مركزيت سازمان، مسعود رجوي، در اواخر سال 1359 براي جلب
موافقت دولتهاي اروپايي و كسب نظر مثبت آمريكا از طريق رابطهاي بعضي از
دولتهاي غربي، به فرانسه رفت. عراق، در اوج تهاجم خويش بود و در حالي كه
بخشهايي از نقاط راهبردی و مراكز كليدي مرزهاي ايران اسلامي را در اشغال
داشت، ارتش، سپاه و بسيج، كليه نيروهاي خود را از شهرها خارج كرده و در
جبههها مستقر کرده بودند. سازمان، در تحليل خود، توان نظامي ـ پليسي
حاكميت، را در اوج ضعف و ضربهپذيري تلقي ميكرد. نفوذيهاي آموزشديده و
پرورشيافته، آخرين اطلاعات خويش را از درون نهادها به سازمان ارائه
ميدادند. همه چيز دقيق و حساب شده مينمود. «ميليشيا»، كه فلسفه وجودياش
تشكيل ارتش خصوصي و در واقع، نيروي مسلح سازمان براي روز موعود بود، تسليح
و آماده شده بود.
سازماندهي «بخش اجتماعي»، شكل اصلي خود را از نيمه دوم خرداد پيدا كرد. همه
مسئولان بخش و فرماندهان نهادها، گاه تا هفتهاي سه جلسه در پايگاه محمد
ضابطي (ستاد خيابان انزلي)، براي برنامهريزي راهپيمايي سي خرداد،
نشستهايي را برگزار ميكردند.
روز شنبه 30 خرداد 1360، روز بررسي طرح عدم كفايت سياسي بنيصدر در مجلس
بود. در اولين جلسه بررسي طرح مزبور، 15 تن از نمايندگان از شركت در جلسه
خودداري كردند كه برخي از شناختهشدهترين آنها عبارت بودند از: مهدي
بازرگان، ابراهيم يزدي، يدالله سحابي، احمد سلامتيان، احمد صدر
حاجسيدجوادي، احمد غضنفرپور، محمد مجتهد شبستري و هاشم صباغيان. همه
گروهها و جريانهاي مخالف نظام ـ جز اندكي كه مرزبندي ايدئولوژيك و
راهبردی با ليبرالها داشتند ـ قرار حمايت از بنيصدر را گذاشته بودند.
بنيصدر كاملاً مخفي شده بود و هيچكس از محل اختفاي او خبر نداشت؛ تا آنجا
كه دادستان انقلاب اسلامي مركز نيز بعداً اعلام كرد كه از محل سكونت
بنيصدر هيچگونه اطلاعي در دست نيست. بعداً معلوم شد كه او ابتدا در منزل
دكتر ناصر تكميل همايون، عضو حزب ملت ايران و از دوستان قديمي بنيصدر در
ايران و فرانسه، مخفي شد و پس از چند نقل و انتقال و تغيير مكان، سرانجام
از طريق حسين نوابصفوي، صاحب امتياز روزنامه انقلاب اسلامي ـ كه رابط
سازمان با دستگاه بنيصدر بود ـ به مخفيگاهي رفت كه سازمان تدارك ديده بود.
عصر روز سيام خرداد، در تهران و چند شهر بزرگ ديگر، هواداران و وابستگان
سازمان حركتي را انجام دادند يا شروع كردند كه سرانجامي جز تباهي براي آنها
نداشت. سازمان بعداً مدعي شد كه 500 هزار نفر در تظاهرات 30 خرداد شركت
كردند؛ ليكن تعداد افراد سازماندهي شده سازمان و گروههايي كه به آنها
پيوستند و در حمايت از بنيصدر و سازمان به تظاهرات خشونتبار و مسلحانه
دست زدند بيش از چند هزار نفر نبود. آقاي هاشميرفسنجاني در خاطرات روزانه
خود، ذيل 30 خرداد، نوشته است:
... گروهكهاي مجاهدين خلق(منافقین) و پيكار و رنجبران و اقليت فدايي و...
تدارك وسيعي براي ايجاد آشوب و جلوگيري از كار مجلس ديده بودند و به نحوي،
اعلان مبارزه مسلحانه كردند. از ساعت چهار بعدازظهر به خيابانها ريختند
و تخريب، قتل، غارت و آشوب را در تهران و بسياري از شهرستانها آغاز كردند.
كمكم نيروهاي سپاه و كميتهها و حزباللهيها به مقابله برخاستند. من در
مجلس بودم. صداي تيراندازي از چندين نقطه شهر به گوش ميرسيد.
نزديك غروب، آقاي [رضا] زوارهاي مسئول ستاد امنيت آمد و نوار ضبطشده از
ارتباطات تلفني مركز فرماندهي مجاهدين خلق(منافقین) با رابطهاي آشوب
خياباني را آورد كه برنامه وسيع تخريب و آشوب آنها را مشخص ميكرد.
اوايل شب، آشوبگران شكست خوردند و متفرق شدند؛ بدون اينكه كار مهمي از پيش
ببرند؛ بهجز تخريب چند ماشين و مرگ و جرح چند نفر از طرفين...
خبر رسيد خانم بنيصدر را هم بازداشت كردهاند. نظر داديم ايشان را آزاد
كنند و در خانه تحت نظر داشته باشند.
مسئوليت و هدايت تظاهرات به عهده «بخش اجتماعي» و زير نظر محمد ضابطي بود.
هواداران تشكيلاتي در تيمهاي سه تا پنج نفره سازماندهي و به يكي از
سلاحهاي سرد مسلح شده بودند. ردههاي بالاتر داراي سلاح گرم بودند. چاقو،
چماق، تيغ موكتبري، قمه، پنجهبكس و فلفل (براي پاشيدن به چشمان مخالفان)
از وسايلي بود كه اغلب هواداران ـ به دستور تشكيلات ـ با خود حمل ميكردند.
اين تظاهرات، نه به صورت خودجوش، بلكه براساس تصميم رهبري سازمان، به يك
حركت كور مسلحانه تبديل شد. مقصود از اين، چنانكه سازمان بارها بدان اعتراف
كرده بود، عمليات «سرنگوني نظام»، بهصورت شبهكودتا و با حضور
سازماندهيشده «هواداران» و با «پيشتازي عناصر مسلح» بود. بنيصدر، به دليل
ضعف تحليل و بينش سياسي و نيز مغلوبيت رواني در برابر سازمان ـ به اميد كسب
موقعيت سياسي جديد، پس از تغيير حاكميت ـ اين حركت را همراهي كرد.
مردم حزباللهي و حتي كساني كه نظر ميانهاي داشتند، در برابر اين تظاهرات
ـ كه نقطه عطف تغيير فاز سياسي به فاز نظامي تلقي ميشد ـ موضعگيري
كردند. از جنوب شهر تهران و مناطق ديگر (ميدان خراسان، ميدان امام حسين(ع)،
خيابان مولوي، شهر ري، راهآهن و جواديه و...) گروههاي مردم به راه
افتادند و با موتور، دوچرخه، اتوبوس، مينيبوس و هر وسيله شخصي و امكان
ديگري كه در دسترس بود، خود را به مركز شهر رساندند. در ابتداي رويارويي،
مردم عموماً از كمربند يا سنگ استفاده ميكردند؛ ولي زماني كه هواداران
سازمان با سلاحهاي مختلف سرد (و در چند جا سلاح گرم) حمله كردند، نيروهاي
سپاه و كميته وارد عمل شدند. مردم، در خلال اين درگيريها متحمل جرح و ضرب
و قتل تعدادي از خود شدند.
صداي آمريكا در خبر خود، وقايع 30 خرداد تهران را از زمان روي كار آمدن
جمهوري اسلامي بيسابقه توصيف و اعلام كرد كه در خلال درگيريهاي آن روز
دستكم 30 تن كشته شدند و 200 تن مجروح گرديدند.»
خيابانهاي محل درگيري در تهران وضعيت غريبي پيدا كرده بود، چهرههاي
ملتهب، مغازههاي تعطيلشده، اتوبوسهاي به آتش كشيدهشده، و دود
لاستيكهاي سوخته، چهره اين مناطق را دگرگون كرده بود. هواداران سازمان (و
اغلب همان «ميليشيا»ي معروف) به همراه جمعي از هواداران ديگر گروهها، در
كوچه و خيابان، افرادي را كه از جهت هيئت ظاهري به حزباللهيها شبيه
بودند، كتك زده و از آنها ميخواستند كه به نفع بنيصدر و سازمان شعار
دهند، چوب و سنگ بر سر و روي افراد مقاوم ميريختند و با كارد و چاقو و تيغ
موكتبري صورت و بدن آنها را زخمي ميكردند.
حضور گروههاي مختلف مردم و پاسداران در خيابانهاي اصلي و مركزي شهر كمكم
وضع را دگرگون كرد و دستگيري مهاجمان آغاز شد. از حدود ساعت هفت بعد از
ظهر، هواداران باقيمانده كه مبهوت از اين شكست بودند، با انفعال و
سردرگمي، متفرق شدند و فضاي شهر تحت كنترل نيروهاي انتظامي آرام گرفت.
همزمان در چند شهر مانند اصفهان، همدان، اروميه، شيراز، اهواز، اراك،
زاهدان، مسجدسليمان، بندرعباس و مشهد نيز درگيريهاي پراكنده مشابهي در
سطوح كوچكتري رخ داد كه طي آنها نيز دهها تن مجروح و چند تن كشته شدند.
مقارن با اين وقايع شاهپور بختيار، آخرين نخستوزير رژيم شاه نيز در
مصاحبهاي با يك روزنامه فرانسوي گفت: «اگر بنيصدر سرنگون شود در ايران
حمام خون جاري خواهد شد.»
حضور خودجوش و گسترده مردم نقاط مختلف كشور در تظاهرات خياباني روزهاي 30 و
31 خرداد در تجديد پيمان با رهبري انقلاب و اعلام حمايت از مجلس شوراي
اسلامي و مخالفت با بنيصدر و سازمان، عمليات ارعابي و شورشگرانه سازمان را
با ناكامي مواجه ساخت.
* به نقل از كتاب سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام (مؤسسه مطالعات و
پژوهشهاي سياسي، ج 2، صص ۵۷۶ـ۵۷۱)
امام خامنه ای در گذر زمان 49
افزایش دامنه
فعالیتهای علمی
امام خامنهای در سال ۱۳۴۴ حوزه
فعالیتش گستردهتر و مسئولیتهایش نسبت به گذشته سنگینتر میشود. ایشان
علاوهبر اینکه در درس خارج آیتالله میلانی حاضر میشود و مباحثات علمی با
پدر را هم دارد، در مدرسه نواب تدریس درس کفایه، رسائل و مکاسب طلاب علوم
دینی را هم عهدهدار میشود و از مدرسان بنام و فاضل حوزه علمیه مشهد هم
شناخته میشود. تدریس ایشان در درس خارج تا آستانه انقلاب ادامه دارد و
شاگردان بسیاری دور ایشان حلقه میزنند. امام خامنهای در اینباره
میفرماید: «من تا وقتی رسائل میگفتم از ۱۶ـ۱۵ نفر و ۲۰ نفر شروع شده
بود... کفایه مثلاً درس میگفتم برای ۲۰ نفر، ۳۰ نفر و ۴۰ نفر کتب درسی سطح
بالا را درس میگفتم.»
معظمله در همین سالها صاحب نخستین فرزند هم میشود و به جز فعالیتهای
گسترده علمی، تأمین هزینه زندگی خانواده را هم برعهده دارد و در حالی که
درآمدی به جز شهریه حوزه درس آیتالله میلانی ندارد، اما اولین مولود،
برکات بسیاری را برای ایشان رقم میزند و تلاشهای معظمله زیاد میشود.
دامنه فعالیتهای علمی و مبارزاتی ایشان روزبهروز بیشتر میشود و در همین
ایام ترجمه کتاب «المستقبل لهذا الدین» نوشته «سیدقطب» را در دستور کار خود
قرار میدهد و با عنوان «آینده در قلمرو اسلام» به پایان میرساند و برای
انتشار آن اقدام میکند. متن این کتاب بر پایههای حکومت دینی و اسلام
تدوین شده بود و سیدقطب در زندانهای مصر بهسر میبرد. سیدقطب از مبارزان
و مخالفان سیاسی با فرهنگ غرب و تفکر کمونیسم بود و اعتقاد داشت حاکمیت
سیاسی اسلام در آینده قلمرو اسلام است و ستیز با غرب را یکی از زمینههای
ایجاد حکومت اسلامی برمیشمرد و هشدارهای جدی به صهیونیسم میداد. ترجمه
این کتاب از سوی امام خامنهای در فروردین ۱۳۴۵ به پایان میرسد و ایشان در
مقدمه کتاب به نکات سیاسی مهمی اشاره میکنند که با نهضت امام خمینی(ره) در
سال ۱۳۴۲ به بعد همسویی دارد.
امام خامنهای در اوایل سال ۱۳۴۴ با جمعی دیگر در تأسیس یک بنگاه انتشاراتی
هم مشارکت کرده بودند و اساسنامه آن در ۴۳ ماده تحت عنوان «شرکت سهامی
انتشارات سپیده» تدوین شده بود. انتشارات سپیده اقدام به انتشار چند کتاب
کرد که در بین آنها کتاب «آینده در قلمرو اسلام» مضر شناخته شد و ضمن
جمعآوری آن، دستاندرکارانش دستگیر شدند. از جمله امام خامنهای که
نویسنده آن بود.
از لابه لاي تاریخ
سفارش خانم دیبا!
«احمدعلي مسعود انصاري» از
کارگزاران حکومت پهلوي مينويسد: «نكتهاي كه به خاطرم مانده و براي اينكه
فضاي ميهمانيهاي دربار و يا دوستان و نزديكاني كه به افتخار شاه و فرح
ميهماني ميدادند بيشتر به دستتان بيايد آن را بازگو ميكنم، شرح برخوردي
است كه در يكي از ميهمانيها با عبدالمجيد مجيدي داشتم. آنوقت تابستان بود
و ما در نوشهر بوديم. عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه هم
در نوشهر بود و من آنوقت بعد از دوندگيهاي بسيار اجازه شهرك چشمه را
گرفته بودم و اين دوندگيها در حقيقت شبيه گذشتن از هفتخان رستم بود و
راستش اين بود كه براي صدور اجازه ساختن اين شهرك از ما رشوه ميخواستند و
من با دادن رشوه مخالف بودم و درست نميدانستم كه آدم روزياش را از خدا
بخواهد، آن وقت براي كسب روزي رشوه هم بدهد. اين با باور من جور در نميآمد
و بهخصوص كه طبق ضوابط مورد عمل اگر كسي سي هكتار زمين را آماده ميكرد
ميتوانست تقاضاي صدور مجوز براي آب، برق و... داشته باشد و ما اين زمين را
پيدا كرده بوديم و طبق ضوابط شهرداري، ديبا نقشه شهرك را كشيد و مانده بود
كه اجازه آب را بگيريم، ولي در كار ما سنگ ميانداختند و من آنقدر شكايت
كردم تا دكتر وحيدي، وزير آب و برق وقت اجازه آن را صادر كرد و
سنگاندازيهاي شاهقلي، مسئول آب تهران به جايي نرسيد. حالا مانده بود
اجازه شهرداري كه بازي درميآورد و مخصوصاً شهرداري منطقه و سرانجام نيكپي
كه او هم خود را مذهبي ميدانست و با من رفيق بود، تهديد كرد كه اگر اداره
زيردستش اجازه لازم را صادر نكند آن اداره را خواهد بست و بدين ترتيب و با
تهديد اجازه داده شد. عجبا كه وقتي شهرستاني شهردار تهران شد با آنكه خود
را مذهبي ميدانست، شروع به ايرادگيري میكرد و به من ميگفت: چرا با انجمن
شهر كنار نميآیيد و آنان را بهصورتي راضي نميكنيد كه تلويحاً از من
ميخواست به آنها حق و حسابي بدهم و چون نميدادم ميخواست در حكم صادره
اخلال كند كه نتوانست و كار ما از اين مرحله هم گذشت و مانده بود آخرين
مرجعي كه ميبايست پروژه را تأیيد كند و آن هم سازمان برنامه بود كه اين
كار هم بعد از دوندگيها انجام شد. به هر حال مدتي بعد وقتي كه مجيدي را
ديدم گفتم خيلي ممنون كه جواز ما از خان هفتم شما هم گذشت و مجيدي در جواب
تشكر من گفت اگر خانم ديبا نميگفت من اين كار را نميكردم. حقيقتاً من هم
ناراحت شدم و گفتم: مگر كجاي كار خلاف قانون و مقررات جاري شما بود كه لازم
ميآمد خانم ديبا سفارش كند.
با اين عبدالمجيد مجيدي برخورد ديگري هم داشتهام كه بد نيست در اينجا
متذكر شوم و آن در اواخر دولت هويدا بود كه شبي در شمال ضمن گفتوگو با او
گفتم: شما به چه حقي سي، چهل تا كار در دست داريد و آيا يك نفر ميتواند
اين همه سمت و پست داشته باشد و وظايفش را هم خوب انجام دهد و عجبا كه
فرداي همان شبي كه اين صحبت بين ما رد و بدل شد، كابينه هويدا سقوط كرد و
جمشيد آموزگار، نخستوزير شد و همان روز مجيدي يقه مرا گرفت كه تو مرا چشم
زدي. براي اينكه مجيدي هم با سقوط كابينه هويدا همه سِمَتهايش را از دست
داده بود و تنها كاري كه برايش مانده بود رهبري جناح پيشرو «حزب رستاخيز»
بود كه آن هم در آن شرايط چيزي جز چرخ پنجم نبود. از تصادف روزگار شب روزي
كه هويدا از نخستوزيري بركنار شده بود طبق قرار قبلي همه و از جمله بسياري
از درباريها و نيز وزراي معزول در خانه مهدي شيباني معروف به «مهدي موش»
كه بهگمانم در آن موقع استاندار مازندران بود، مهمان بودند و عبدالكريم
اصفهاني معروف هم بود كه براي اجراي برنامههاي تفريحي دعوت شده بود. سر
ميز شام كه وزيران معزول كابينه هويدا با چهرههاي اخم كرده و گرفته حاضر
بودند، عبدالكريم اصفهاني سربهسرشان ميگذاشت و مرتب ميگفت: بخوريد!
بخوريد! كه شام آخرتان است.
صبح صادق واکاوی میکند
پروتکل الحاقی مطلق دام استکبار برای ایران
هادی محمدی
نتایج به دست آمده از توافق لوزان، تقریباً هیچ یک از شاخصهای اولیه
مذاکرات در هم وزنی و هم زمانی را شامل نمیشود و در کنار آن شبهاتی برای
اجرای پروتکل الحاقی و بازرسیهای فراپروتکلی به منظور روشن کردن PMD به
همراه داشته که جای تأمل و بررسی دارد. بد نیست که در ذهن خود مرور کنیم که
قانون نظارت کنگره بر هر گونه توافق هستهای با ایران، تأکید کرده است
هیچگونه تحریمی بدون هماهنگی با کنگره از سوی کاخ سفید، تعلیق نخواهد شد و
یا کاهش نمییابد، افزونبر اینکه فهرست تعهدات ایرانی که باید بهطور کامل
اجرا شده و به تأیید آژانس هستهای بینالمللی برسد (در متن لوزان هم این
مفهوم مورد توافق قرار گرفته است)، شامل تعهدات و محدودیتهای هستهای در
مواد، مراکز و دستگاهها است که باید با تصویب و اجرای پروتکل الحاقی،
امکان بازرسیهای گسترده را برای آژانس هستهای بینالمللی فراهم آورد. در
مرحله بعد تعهدات ایرانی بازرسی و دسترسیهای فراپروتکلی برای موضوع PMD
است که هرگونه اقدام و تدبیر از طرف ایران خواهد بود که به روشن کردن ماهیت
برنامه هستهای در گذشته و حال و اتهام انحراف احتمالی تسلیحاتی باز
میگردد. نکته جالب در قانون نظارت کنگره این است که به جز الزام تأیید
آژانس بینالمللی بر روی تعهدات یادشده، گزارش نوبهای کاخ سفید به کنگره
درباره تهدیدات موشکی، میزان همکاری و حمایت ایران از تروریسم و پولشویی
نیز ملاک شرایط مطلوب در دادن مجوز اجرای طرف آمریکایی خواهد بود که به
خوبی نشاندهنده یک پروسه نامحدود و تردیدبرانگیز برای محروم کردن ایران از
کارتهای بازی خود است که با وعده نسیه بسیار محدود در تعهدات آمریکایی و
غربی در یک تراز قرار گرفته است.
شاید بدترین سطح و کیفیت توافق لوزان پذیرش و اجرای پروتکل الحاقی باشد که
در این بحث بر آن متمرکز خواهیم شد.
پروتکل الحاقی که مدل و روشی برای نظام بازرسیهاست، عملاً به جای پادمان
سطح کیفی و کمی بازرسیها را ارتقا و گسترش میدهد. این بازرسیها شامل
تمامی زنجیره تأمین مواد تا نقطه پایانی در غنیسازی هستهای است و همه
افراد، اطلاعات، مراکز هستهای و غیرهستهای را در جغرافیای بسیار وسیع و
گاه نقطهای (سایت) دربر میگیرد.
در پرونده همکاری ایران و آژانس، درباره پروتکل الحاقی سه شاخص تجربه،
نمونه و ارزیابی در اختیار ماست که براساس توافق سعدآباد با سه کشور
اروپایی حاصل شده است. اجرای داوطلبانه پروتکل الحاقی بدون تصویب مجلس
شورای اسلامی با هدف شفافسازی و اعتمادسازی در نوع تعامل اروپا و غرب با
ایران بود که با ارسال پرونده هستهای ایران از شورای حکام آژانس
بینالمللی هستهای به شورای امنیت سازمان ملل، نتایج معکوس و بدبینانهای
داشت و نشان داد، غربیها اقدامات فراقانونی مذاکرهکنندگان ایرانی را که
با وعده همکاری غربی همراه بوده است، صرفاً برای فریبکاری و مانعتراشی و
تخریب روندهای فعالیت هستهای ایران دنبال میکنند که وعدههای آنها در هر
گونه توافق را با سؤال مواجه میکند. شاخص سوم، ارزیابی دکتر حسن روحانی
است که در کتاب خاطرات خود از مذاکرات هستهای ثبت کرده است. دکتر روحانی
که طرف ایرانی توافق سعدآباد بود و از آن نتایج بسیار سلبی دریافت کرد،
پروتکل الحاقی را با صفات گوناگون و از جمله، ظالمانه و همچون کاپیتولاسیون
و استعماری میداند!
اکنون پس از یک دهه ارزیابی و تجربه تلخ با غرب که هم پرونده هستهای ایران
را به شورای امنیت فرستاده و هم توسط آمریکا در محور شرارت!! قرار
گرفتهایم، مجدداً این ابزار تجربه شده در توافق لوزان خودنمایی کرده است.
هیچکس نمیداند چیزی در ماهیت پروتکل الحاقی عوض شده و یا کشورهای غربی
تغییر ماهیت داده و دست از رندی و فریبکاری و بدعهدی برداشته باشند! آنچه
جالب است اینکه تمامی کشورهای پذیرنده پروتکل الحاقی بهشیوههای مختلفی با
آن تعامل کردهاند و بیشتر این کشورها یک زمان قابل ملاحظه در بررسی تا
امضا و اجرای آن را به خود اختصاص دادهاند و سپس در ازای امتیازهای خاصی و
یا تبدیل این چارچوب مدل به شاخصهای متناسب با منافع و امنیت ملی آنها،
دست به تأیید و اجرای آن زدهاند. ضمن اینکه دیگر کشورها در ازای پذیرش و
اجرای پروتکل، یا جایزه و مشوق مالی و تکنولوژیک و صنعتی دریافت کردهاند و
یا اساساً نرم و فرم و ساختارهای پروتکل ۱۸ مادهای الحاقی را به هم
ریختهاند. اینکه شاید بتوان طبق شرایطی که با منافع و امنیت ملی ایران در
تضاد نباشد، این پروتکل را بپذیریم، خارج از یک سناریوی مذاکراتی قرار
ندارد، ولی اصل پذیرش و اجرای آن بدون هر گونه مابهازا در حقوق هستهای و
یا برداشته شدن اهرمهای تحریمی فاقد منطق و غیرقابلقبول است.
اگرچه گروه مذاکرهکننده ایرانی در لوزان پذیرفته است که پس از سه مرحله
اجرای تعهدات و تأیید آژانس بینالمللی هستهای برخی تحریمهای اقتصادی
تاحدودی کاهش یابند، اما هیچگونه توازن در میزان امتیازات دادهشده و
دریافتی نمیتوان ملاحظه کرد.
نکته مهم این است که اجرای پروتکل الحاقی و بهطور کامل، به نحوی که آژانس
آن را بهعنوان بخشی از تعهدات ایران تأیید کند و یا مجموعه اقدامات دیگری
که فراپروتکل نامیده شده و باید PMD را روشن کند، و به تأیید آژانس برسد،
گسترهای از موضوعات و جغرافیا و تأسیسات و افراد و اطلاعات و مراکز
هستهای و غیرهستهای و نظامی و صنعتی را دربر میگیرد که هم سراسر ایران
را شامل میشود و هم در سقف زمانی محدود قرار نمیگیرد و ماهیت و کیفیت
بازرسیها و دسترسیها را نامشخص میگذارد و محورهای زیاد دیگری که دو
خاصیت برای غربیها داشته و برای ما حرکت در مسیر توهم و بلاتکلیفی را
تولید میکنند. ابتدا بدین شکل که بازرسیها و دسترسیهای پروتکل الحاقی و
دسترسیهای فراپروتکلی، اطلاعات بسیار نامحدودی در اختیار غرب میگذارد که
هم قادر است فهرست و اسامی مراکز و اشخاص و مؤسسات و شرکتهای تحریمی جدید
برای آمریکا را کامل کند و هم ظرفیتهای ضدامنیتی برای تخریب و ترور را در
اختیار آنها قرار میدهد و هم به دلیل زنجیرهای بودن اقدامات و تعهدات دو
طرف، امکان یک بازی و فریبکاری در نقاط پایانی آن وجود دارد و ضمناً زمان
زیادی را دربر خواهد گرفت. اینگونه نیست که این بازرسیها در یک زمان
کوتاه امکانپذیر باشد، مگر اینکه در شروط اولیه پذیرش پروتکل و فراپروتکل
در یک توافق سیاسی به سقف زمانی، موضوعی، جغرافیایی و ... پرداخته و آنها
را محدود کنند. نکته دیگر اینکه همه طرفهای بینالمللی از قدرتهای بزرگ و
دارای سلاح هستهای تا ضعیفترین کشورهای امضاکننده پروتکل، قبول دارند که
پروتکل و فراپروتکل به حیطههای امنیت ملی کشورها وارد میشوند و به همین
دلیل است که قدرتهای امضاکننده پروتکل الحاقی، همگی با شرط غیرمضر بودن
برای امنیت ملی خود آن را پذیرفتهاند و یا اصلاً اجازه بازرسی در مراکز
غیرهستهای خود را نمیدهند؛ یعنی اگر حتی گروه مذاکرهکننده با دلایل
موجه، پذیرش پروتکل الحاقی را ضروری میداند، مابهازا، شروط محتوایی برای
پذیرش و دریافت تضمینهای زمانی، موضوعی و جغرافیایی و... در پیوستهای هر
گونه توافق با طرف آمریکایی و غربی و گروه ۱+۵ حیاتی و الزامی است.
اگر در سیر گفتوگوهای جدیدی که از روز چهارشنبه گذشته (۲۶/۳/۹۴) در وین
آغاز شده، اصلاحات کافی در محتوای لوزان و یا تدابیر جدید در پیوستهای
توافق با گروه ۱+۵ و آمریکا دنبال نشود، نتیجه نهایی این گونه خواهد بود،
که عملاً سازوکار برابر کردن عقبنشینیهای هستهای در قبال مبالغ محدود
مالی که در ژنو اتفاق افتاد، اکنون در توافق نهایی هم با امتیازهای کمرنگ
و غیر نقد ثبت شده است. به جز ناتوانسازی برنامه هستهای برای ده تا
پانزده سال در بخشهای مختلف که محدودیت و مینیاتوری کردن غنیسازی هستهای
را شامل میشود، پذیرش تعهدات نامحدود در پروتکل الحاقی و فراپروتکل، یک
رفتار و تدبیر ضدامنیتی و ضدحاکمیت ملی و نوعی کاپیتولاسیون هستهای است و
تهدیدات گوناگونی را برای کشور و توانمندیهای نظامی و صنعتی و... تولید
خواهد کرد.
آنچه در پسزمینه تمامی رخدادهای مذاکراتی باقی میماند این است که راهبرد
اصلی و بنیادین غرب برای آسیبرسانی جدیتر به اقتصاد ایران از طریق
بلاتکلیفی در اقتصاد ایران و منتظر معجزه رفع تحریمها ماندن، حاصل شده
است. اگر سرنوشت و مسیر اقتصاد کشور را به تحریمها و مذاکرات هستهای گره
بزنیم، با اینکه آحاد مردم ایران از گروه مذاکرهکننده و هر گونه توافق خوب
حمایت میکنند ولی الزامهای این توافق نشان میدهد که این دو هفته پایانی
تا ده تیرماه و احتمالاً تمدید آن باید بهشدت به سمت اصلاح دستاوردهای
مذاکراتی و نزدیک کردن آن به یک توافق قابلقبول و تضمینشده هدایت شود.
مواضع اخیر جان کری به یک سطح تحلیلی کمک میکند که آمریکاییها بهدنبال
اجرای سناریوهای چندگانه و چندلایه هستند تا با به درازاکشیدن چشمانداز
توافق، زنجیره اهداف خود را با ابزارهای تحریم، علیه ایران فعال نگه دارند.
یکی از این لایههای پیچیده در سناریوی حریف این است که با قطعی نشان دادن
انحراف تسلیحاتی در گذشته! برنامه هستهای ایران، امکان دسترسی و بازرسیها
را از کلیه مراکز و اماکن نظامی و غیرنظامی میسر کرده و بر روی این فرضیه
کار کنند که اگر آژانس در گزارش خود تأکید کرد که ایران انحراف هستهای
تسلیحاتی داشته، سرنوشت اجرای تعهدات آمریکا برای رفع تحریمها چه میشود؟
حتی اگر آمریکاییها بر روی این سناریو کار نمیکنند، گروه ایرانی برای
جلوگیری از آسیب و به مخاطرهافتادن تلاشها و اجرای تعهدات باید در سیر
گفتوگوهای جاری و پیوستهای مذاکراتی به این شرایط و فرضیهها نیز فکر
کرده و جلوی آن را بگیرد و در متن نهایی نیز، عبارات و مفاهیم کلی و مبهم و
قابل تفسیر چندگانه را حذف و یا شفاف کند و اصل همزمانی و هموزنی اقدامات
و تعهدات را در مذاکرات جاری و نهایی، در دسترس قرار دهد.
|